tg-me.com/pezeshkanjavaniran/1488
Last Update:
🔴🔵خلوت بود.
بالاخره مطب خلوتی داره شلوغی داره.
پرستار رو زودتر آزاد کردم بره برسه به شیفت شب درمانگاه.
صندلی گذاشتیم با همسایه جلو مطب توی هوای خنک.
یه ماشین اومد جلو مطب ایستاد
یه خانواده سه نفره پیاده شدن.
سلام و علیک گرم با آقا کردیم و اشاره کرد به خانومش گفت میشناسی؟
با خنده گفتم نه والا
گفت نفسش تنگ بود حالش بد بود فرستادی بیمارستان .
اومدیم تشکر . ببخشید دیر شد میخواستیم ارگانیک باشه و اشاره کرد به پلاستیک هایی که تو دستش بود.
یه پلاستیک که توش دو تا بطری ۱/۵ لیتری شیر گاو تازه دوشیده شده و با یه ظرف ماست محلی.
واقعا حالم بهتر شد و انرژی منفی هام رو شست .
دخترشونم رفت تو مطب به نقاشی های دیوار نگاه کرد و قرار شد برامون یکی بکشه بیاره بزنیم رو دیوار.
تو این شش هفت ماه بارها شده خواستم مطب رو جمع کنم ولی این حس خوبیکه از مریضای اونجا میگیرم یکی از دلایلی که منصرف میشم همش.
اینکه جایی از خودت داشته باشی و توش خوب شدن مریض هات رو ببینی حس واقعا خوبی حتی اگر تو یک روستا کوچیک باشه...
BY نوری در تاریکی
Share with your friend now:
tg-me.com/pezeshkanjavaniran/1488